وقتی قرار می شه کسی از خودش حرف بزنه و خودشو معرفی کنه تازه می فهمه چقدر از خودش کم می دونه برای همین زود دست به دامن تاریخ و زمان می شه و اطلاعاتی از سیر تاریخی خودش در اختیار مخاطب قرار میده تا شاید از شر نداشتن آگاهی درباره خودش خلاص بشه...

این همه حرف نبافتم تا با غرور بگم که خودمو میشناسم بلکه خواستم اعتراف کنم ما درکمون از خودمون بیشتر از درک سیر تاریخی مونه که خیلی وقتا تحلیل های غلط و آبکی هستن، بیشتر نیست.

سیر تاریخی من و امثال من با اینکه یه وقتایی درون چند دفتر هم می تونه ثبت بشه و احساساتمون اگه به دست نویسنده “در جستجوی زمان از دست رفته” بیفته می تونه تبدیل به چند کتاب نفیس! هم بشه اما اونقدرم ساده ست که میتونه به دست یه دانش آموز دوران ابتدایی توی چند خط خلاصه بشه به اینصورت که :

متولد سال٧۴در یکی از روستاهای دور افتاده سرعین تا هفت سالگی در روستا دنبال گوسفندها می دویدم و تپه های پشت خانه مان را بالا و پایین می رفتم و با آفتاب تند تابستان پوستم می سوخت و در زمستان ها نوک انگشتانمان یخ می کرد و … به هر حال اوضاع اقتصادی و سیاسی جامعه ما را هم در کنار خیل عظیم مهاجران از بی تمدنی زیبای و دوست داشتنی روستا بیرون کشید و به تمدن خشک و بی رحم شهر کشاند. خیلی زود شدیم بچه شهری و ما که تا دیروزش کلمه ای فارسی بلد نبودیم حالا به زور ماهی یک بار ترکی حرف می زنیم( تهاجم فرهنگی زبان فارسی!!!)

و بعد...

فکر کنم برای نوشتن از خودم بیش از این لازم نباشد. اگر حرفی است باید گفته شود و نوشته گردد. آنچه من از خودم می گویم خیلی اعتباری ندارد،

مهم چیزی است که تو از من می فهمی. 

��� ���