
یکی از دوستان که از دانشگاهی معتبر در خارج از کشور مدرک دکترا گرفته بود، نقل میکرد که گزارش پیشرفت رساله دکترایش را باید دائما به استاد راهنما ارائه میداد. او میگفت: «هروقت پیش استاد میرفتم، میدیدم او مانند یک دانشآموز کلاس اولی ساکت مینشیند و تنها به حرفهای من گوش میدهد. اوایل فکر میکردم سکوت استاد از فروتنی اوست اما وقتی چند جلسه پیش رفتیم، از سوالاتی که میپرسید، متوجه شدم که دانش و اطلاعات من درمورد موضوع پایاننامهام بسیار بیشتر از اطلاعات اوست. به زبان ساده بگویم که استاد راهنمایم هیچچیزی از موضوع پایاننامه من نمیدانست و این من بودم که هر هفته او را نسبت به آن آشناتر میکردم. روزی از این موضوع برآشفتم و بهطور غیررسمی شکایت خود را نزد رئیس دانشگاه بردم. رئیس دانشگاه که خود پروفسوری مشهور بود، مرا به حضور پذیرفت و بادقت به حرفهای من گوش داد و سپس گفت: ما مسئولان آموزشی دانشگاه اگر به اندازه شما دانشجویان درمورد پایاننامهتان اطلاعات داشتیم که دیگر دلیلی برای ادامه این پایاننامه نبود و موضوع دیگری را برای تحقیق به شما میسپردیم. در همه دانشگاههای معتبر دنیا، نقش استاد راهنما همانند همان تابلوی راهنما در جاده است و تنها کسی که باید در جاده قدم گذارد و به سمت مقصد پیش برود و ازدستاندازها و پستیوبلندیها و پیچوخمهای جاده سردرآورد، خود دانشجوست. استاد، فقط یک راهنماست که میگوید از کدام مسیر باید بروی تا به مقصد برسی!»
دوستم نقل میکرد: «پس از اتمام رساله، دفاع از آن و اخذ مدرک دکترا نزد استاد راهنمایم رفتم؛ ظاهرا رئیس دانشگاه، موضوع گله مرا به او منتقل کرده بود. اما جالب اینجا بود که استادم نهتنها از این مسئله ناراحت نشده بود، بلکه خیلی هم خوشحال و راضی به نظر میرسید. او موقع خداحافظی مرا کنار کشید و یادداشتی کف دستم گذاشت و گفت که پیام مهمی در این یادداشت برایت نوشتهام؛ آن را بخوان و تا آخر عمر آویزهگوش خود قرار بده و مطمئن باش در همه مسیر زندگی به دردت میخورد.»
وقتی مراسم خداحافظی تمام شد، در راه بازگشت به وطن، یادداشت استاد را خواندم. نوشته بود:
«در زندگی هیچکس به اندازه خود آدم درمورد وضعیت زندگیاش اطلاعات ندارد. دیگران فقط سرک میکشند و حدس میزنند و بعد پی زندگی خود میروند؛ بنابراین انتظار اینکه دیگران برای کمک به ما آستین بالا بزنند، گره از مشکل ما باز کنند و دردی از دردهای ما را علاج کنند، انتظاری بیهوده و غیرمنطقی است. دیگران نمیتوانند به ما کمک کنند؛ زیرا خیلی ساده چیزی از مشکل ما نمیدانند! تنها کسی که میتواند مشکلات ما را حل کند، کسی است که از نزدیک با آنها روبهرو شده باشد و شبانهروز سختی و دشواری آن را با پوست و استخوانش لمس کرده باشد و تنها فردی که این خصوصیات را دارد، خود ما هستیم! به قول شما ایرانیها: کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من!»
و این پیام آن استاد بیگانه، تمام چیزی است که میتوانم تقدیم خوانندگان موفقیت کنم.
دوستان! هیچکسی جز خود ما نمیتواند برای نجات و کمک ما آستین بالا بزند و دیگران نمیتوانند چنین کاری انجام دهند؛ چرا که اطرافیان ما به اندازه خود ما درمورد ما اطلاعات ندارند و واقعا چیزی نمیدانند و حقیقتا هم نمیتوانند بدانند؛ زیرا برای دانستن به اندازه ما، باید در همه شرایطی که از سرگذراندیم، آنها هم قرار بگیرند! و این عملا غیرممکن است. در زندگی، فقط یک نفر میتواند به ما کمک کند و آن فرد فقط خود ما هستیم. پیام تمام!
با تشکر از فاطمه و راضیه