یادم نیست که اولین باری که این کلمه «خرخون» را شنیدم کی بود. اما می دانم که خیلی ها مرا به این لقب مفتخر کرده اند. خب من هم مثل هر کس دیگر از این لقب خوش ام نمی آمد و یادم می آید وقتی این کلمه را هم کلاسی هایم در مورد من بکار می بردند، برای این که به آنها نشان دهم که «خرخون» نیستم سعی می کردم دیگر پیش آنها درسهایم را دوره نکنم و اصلا روی کتاب و دفترم نگاه نکنم. البته گاهی هم «ننه من غریبا» در می آوردم و می گفتم که تمام دیشب سردرد گرفته بودم، یا مهمان آمده بود خونه امان، یا بابام برای یک کاری فرستاده بودم، و از این دست حرفها … که نتیجه بگیرم که نشد که درس بخوانم بلکه دست از سر ما بردارند. البته بچه ها هم این حرفهای من را خیلی جدی نمی گرفتند ولی به هر حال این هم یک نوع دفاع در مقابل اتهام «خرخونی» بود که چپ و راست زده می شد.