دوباره قاشق در استکان چای زنگ می زند،از خواب و تخت خواب می پرم،از صبح و سفره میگذرم، در پشت میز کهنه کمین میکنم،خنکای نسیم از پشت پنجره در میزند و سوژه امروزم کلید میخورد.